loading...
سایت عاشقانه لحظه های خوش من و تو
*♥*♥*نویسنده سایت ما باشید*♥*♥*



سلام به سایت خودتون خوش اومدید

شما میتونین با فعالیت در انجمن و با گرفتن

و جمع کردن لایک،مدیریت انجمن رو برعهده بگیرن

کاربر برتر ما در انجمن باشید




ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلدل نوشته ها و مطالب عاشقانه خود را درلحظه های خوش من و توبه صورت رایگان منتشرکنیدویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلشما عزیزان میتوانید  عاشقانه های خودتون در لحظه های خوش من و تو به اسم خودتون بین هزاران بازدید کننده به اشتراک بگذارید!ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلبرای ارسال نوشته های خود به لینک زیر مراجعه کنید

و بعد از نوشتن متن خود و ارسال آن مطالب شما کمتر از یک روز در صفحه نخست سایت قرار خواهدگرفتویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلارسال پست جدید  کلیک کنویرایش پروفایل






آخرین ارسال های انجمن
roya22.ir بازدید : 330 سه شنبه 30 تیر 1394 نظرات (1)

رمان هواتو کردم|قسمت ششم|sonia77
در اتاقم باز شد...شاهین بود...
_صدف؟چت شده؟چراگوشه ی لبت خونیه؟
_هیچی شاهین مفصله!...بشین رو کاناپه...
ازدرد دستم رو رود پهلوم گداشتم و چهرمو درهم کردم...
_بزار برات یه جک بخونم...از وقتی دیدمت یه لبخند ازت ندیدم!!!نا خواسته خندم گرفت!...
_افرین دختر خووووووب!!!!!!!خندیدم اونم بامن خندید...!!!یک دفعه در اتاق بایه صدای شترررررررررررررررررررق باز شد!!!!سامیار دم در وایساده بود!
_تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
_صدف دهنتو ببند بعداًبه حساب توهم میرسم!
_نفهم جون میگم کی به تو گفته بیای اینجا؟هان؟تو کی هستی که منو تهدید میکنی؟؟؟

 

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 337 سه شنبه 30 تیر 1394 نظرات (1)

رمان هواتو کردم|قسمت پنجم|sonia77
درو محکم کوبیدم که راضیه درو باز کرد...برگشتم به پشت سرم نگاه کردم که دیدم سارا همین جور داره عشوه میاد ولی سامیار برگشته وبالبخند به من نگاه میکنه!وقتی دید نگاش میکنم بهم یه چشمک زد...با اخم بهش نگاه کردم وزبون در اوردم!(چیکار کنم بی ادبم دیگه!!)
راضیه:
_سلام خانوم خدا بد نده....
_سلام راضیه سلامت باشی...کمکم کن برم تو اتاقم...
_چشم خانوم...وبعد زیر بازومو گرفت و کمکم کرد که از تو حیاط خونه ویلامون رد شم...که یکدفعه یه صدا از پشت سرم اومد:
_سلام صدف جون!(سارا بود...)
_علیک...!!!
راضیه برو کنار من خودم صدف ومیبرم تو اتاقش...

 

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 382 سه شنبه 30 تیر 1394 نظرات (1)

رمان هواتو کردم|قسمت چهارم|sonia77
سلام دوستان این قسمت چهارم رمانمه...میشه گفت از این قسمت تازه داستان هیجانی میشه!!!وداستان اصلی شروع میشه...

اقای دکتر رضایی لطفا به اورژانس...اقای دکتر رضایی لطفا به اورژانس!...چشامو اروم اروم باز کردم...نور به چشماما میخورد و اذیتم میکرد...
دستامو مثل سایه بون بالایچشام نگه داشتم تا نور کمتری به چشام بخوره!در باصدای قیژی باز شد!
_خانومی؟؟؟؟بیداری؟؟؟
_اره سامیار بیدارم...بیا تو...
اروم در وبست وبایه پلاستیک وایساد بالای سرم!!!
_اینا چیه پسر خوب؟
_کمپوتو ابمیوه و یه سری خرت وپرت دیگه!!!(یه جوری رفتار میکنه انگار اومده ملاقات یه بیماری که تو ccuبستریه!والا به خدا!من اینقدر حالم خوب بود تو بخش راهم ندادن...الانم تو اورژانسم!)
_کی میریم؟
_کجا؟

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 309 سه شنبه 30 تیر 1394 نظرات (0)

رمان هواتو کردم |قسمت سوم|sonia77

سرم گیج رفت و ...
اروم اروم چشمامو باز کردم ،به دور و بر نگاه کردم...من اینجا چیکار میکنم؟؟؟!!!

اینجا کجاست؟؟؟!!!

که یکدفعه چشم به یه خانم سفید پوش افتاد که داشت یه امپولو توی سرمم خالی میکرد؛فهمیدم که پرستاره واینجاهم بیمارستانه!!!

پرستاره گفت:ا،عزیزم؟بیدار شدی؟یه اقاهه اون بیرونه خیلیم نگرانته!بعد صداشو اروم کرد وگفت:گفت اگه بهوش نیاد بیمارستانو رو سرتون خراب میکنم!

دستمو رو پیشونیم گذاشتم ویادم اومد که تو اتاق شاهین بودم که سرم گیج رفت و بیهوش شدم!اه...اون حرف سامیار،هنوزم توسرم بود!...
_نامزدمه!!!یعنی چی که نامزدمه؟خواستم بشینم که سرم توی دستم حرکتکرد

وباعث شد یه جیغ بللللللللللللند بکشم

 

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 356 سه شنبه 30 تیر 1394 نظرات (0)

رمان هواتو کردم|قسمت دوم|sonia77
....به خودم که اومدم دیدمچشمای درشت سبزم که توی انبوهی از مژه ی فر بود از تعجب ندازه ی دوتا گردو شده!!!!!
اینجا بود که سامیار زد زیر خنده!
من_مرض!!!
_به خودت...
_ توجونت!!
قهقه ی سامیار شدت گرفت ومابین خند اش گفت:_کمم که نمیاری دیگه...!!!عجب صدای باابهتی داره هااا!!!
من وسامیار تو برنامه ی چت باهم اشنا شدیم؛

واز اونجا باهم دوست شدیم البته مثل خواهرو برادر که البته من اینطور فکر میکنم!

بقیه در ادامه مطلب

sonia77 بازدید : 472 یکشنبه 21 تیر 1394 نظرات (0)

سلام دوستان...

من سونیا هستم...

این اولین رمانمه:)

امیدوارم خوشتون بیاااااااد:))))

اهان راستی اسم رمانم هواتو کردمه:)

از زبون اول شخصه که یه دختره به اسم صدف:)

چیز دیگه ای نمیتونم بگم خودتون بخونید متوجه میشید:)

ژانرشم(کمدی،عاشقانه است)

بازم امیدوارم خوشتون بیاد،بخونیدشنیشخند

برای خواندن قسمت اول رمان به ادامه مطلب بروید

roya22.ir بازدید : 398 دوشنبه 27 بهمن 1393 نظرات (0)

عشق های ممنوع عشق های واقعی اند ...

 

چون هیچ اجباری به حفظ رابطه نیست و فقط بخاطر علاقست ... 

 

اگه کسی رو دارید که با وجود تمام مشکلاتریسک می کنه
 
 
 و شما رو عاشقانه دوست داره 
 
 
قدرش رو بدونید
roya22.ir بازدید : 505 دوشنبه 27 بهمن 1393 نظرات (0)

✽•· به آغــوشِ تو مُحتاجَــم بَرای حِس آرامــش ·•✽



✽•· بَرای زندِگــی با تــو پر اَز شوقــم پـــر اَز خواهِــــش ·•✽



✽•· به دَستــــــای تـــــــــو مُحتاجـَــم برای لَمسِ خوشبختــــی ·•✽



✽•· واســـــه تَسکیـــــنِ قَلبـــی که بــَـراش عادَتـــــــــ شُــده سَختــی ·•✽



✽•· به چشمـــــای تو مُحتاجَــم واســه تَعبیرِ ایـن رویـا که بازَم میشه عاشـق شـد ·•✽

✽•· تو ایــن بی رَحمیه دنیــــــا ·•✽

 

✽•· بــــه لَبخنــــدِ تو مُحتاجــَـم که تنهـــــا دِلخوشیـــم باشه ·•✽


✽•· بــِــزار دُنیـــایِ بی روحـَــــم به لَبخندِ تو زیبــا شه ·•✽



✽•· به تــو مُحتاجمــو باید پَناه هِق هِقَم باشـی ·•✽


✽•· هَمیشه آرِزومـ بوده که روزی عاشِقَم باشی ·•✽

hamidbazande بازدید : 459 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (1)

بنام خدا خدای که تنهاست مثل من 

امروز 25 بهمن ماه 1393 و من روی تخت بیمارستان منتظرم.  آخرین خواهشمو یکی از پرستاران با لب تاپ شخصیش که در اختیار من قرار داد اینگونه به وقوع پیوست و من توانستم شاید آخرین جملاتمو اینگونه بنویسم از صمیم قلب باید از این پرستار یعنی خانم صادقی تشکر کنم

ضربان قلبم با من حرف میزند آری خسته گی 11 سال از عشق نافرجام و تیشه های عشقم به ریشه ام دارند منو به سرانجام میرساند خاطرات همچو پتکی بر سرم میکوبند و اخر چگونه ؟ کدام عاشقی هست که بتواند عشقش را به بیگانه تقدیم کند؟مجنون؟فرهاد؟ یا چه کسی که از من چنین انتظاری هست ؟ نه  من نه توان دیدن غم تو را دارم نه توان دیدنت خندهایت را در کنار .....

نمیدانم چگونه خبر بهت خواهد رسید امیدوارم هیچ وقت باخبر نشی امیدوارم از رنجی که کشیدم خبردار نشی .

میدانی چرا امروز؟چون امروز روز عشق است والنتاین امروز از اولین طلوع خورشید قلبم در سینه ام ارام و قرار ندارد امروز روزی که امیدم به امیدی دیگر خود را قول نخواهد زد آری من در انتظارم که گوشیم به صدا در بیاید با جمله ای .... 

عشقی  که بر روی ویرانه های عشق دیگری بنا شود چگونه عشقی خواهد بود ؟ خدایا چرا مر عاشق ساختی ؟خدایا چرا ؟ 

خنده دار است که بگویم تنها امیدم تبدیل شده به اینکه در ان دنیا به او میرسم اخه شنیده بودم عاشقای واقعی در اون دنیا هم با هم خواهند بود آری عاشقهای واقعی اما او عاشق واقعی من نیست .

تباه شدم در این دنیای پوچ تباه شدم در این دنیای پوچ .امیدوارم بتواند خوشبخت شود 

hamidbazande بازدید : 335 یکشنبه 19 بهمن 1393 نظرات (1)

بنام خدا 

این دل نوشته را در این مکان و برای تو میگذارم تویی که خوب میدانی در درونم چه میگذرد 

زمانیکه همدیگر را یافتیم من یک زندگی سرد و بدون عشق داشتم با قلبی بیمار و دلی پاک و پر از احساس و تو ....میدانم چی داشتی 

نگاه اول و کلام اول کافی بود که عاشقم کنی عشقی که تنها داروی قلب بیمارم بود آری آمدنت را بهم وعده داده بودن اما بارها با زبان بی زبانی بهت گفته بودم که این قلب من نیست که مرا زنده نگه داشته این قلب توست و تا زمانی که بخاطر من میزند زنده خواهم بود 

تو آمدی با دنیایی از غم و اندوه .. و من قدر این عشق را میدانستم .برایت شدم پدر .مادر.برادر وخواهر .طولی نکشید آغوشم برایت باز شد و در در ان ارام گرفتی و این ارامش تو در واقع ارامش من بود .تو زیبا اما بی پروا بودی و از هیچ خطری نمیترسیدی اما من میترسیدم اری میترسیدم و نگهبانت بودم و تو همیشه در خفا دنبال افکار خود .

مطلب کامل در ادامه مطلب

hamidbazande بازدید : 365 یکشنبه 19 بهمن 1393 نظرات (1)

به نام خدا

شاید هر لحظه از روز و شب بشود زجه های عاشقی را در پس لحظه ها شنید شاید ناله های عاشقی که در سکوت تنهایی از درون در حال شعله ور شدن است را بتوان دید و هر کدام در آتش عشق در حال سوختن باشند را درک کرد اما نوشته های  من داستان نیست این مرگی که اکنون در آرزویش لحظات را میشمارم است 

ای کاش خودکشی را خداوند نهی نمیکرد ایکاش این راه میانبر را خداوند از انسان نمیگرفت تا هیچ کس با مرگ تدریجی جان نمی باخت 

من حمیدم آدمی احساساتی و در سینه ام قلبی بیمار . یک بازنده  و منتظر .نه منتظر بازگشت عشق منتظر لحظه مرگم .تنها آرزویم مردن در آغوش عشقم بود .آری بود 

مردی مغرور با یک زندگی بدون عشق ..اما عاشق شدم آری عاشق شدم .عاشق رعنا .دختری که بهم وعده داده شده بود میاید و عشق را بهت هدیه میدهد

متن کامل در ادامه مطلب

تعداد صفحات : 9

درباره ما
*♥*سلام عزیزان*♥* به سایت من خوش اومدین*♥* لحظه های خوشی را برای شما آرزومندم*♥* بهترین سایت عاشقانه*♥*
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما از ما چه می خواهید
    حمایت کنید از ما

    http://up.roya22.ir/up/roya2/Pictures/baner/banerasli/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A%20%D8%AA%D8%A8%D9%84%D9%8A%D8%BA.gif

    برای حمایت از ما 

    و دسترسی سریع به سایت ما

    کد زیر در امکانات سایت خود بزارید


    امکانات سایت
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/a9d262b96c86.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del22.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del33.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/9cd69f85be4d.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del55.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del222.png

    خانه تکونی

    خانه تکانی

    برای خانه تکانی دلم
    امروز وقت خوبی ست 
    چه سخت است پاکیزه کردن همه چیز
    اززدودن خاطره های کهنه گرفته
    تا شستن گردوغبار دلتنگی...
    روی طاقچه های تنهایی
    آه ! ای خدا! خانه تکانی چه سخت است!!!        
                    "م.بهنام"

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1873
  • کل نظرات : 808
  • افراد آنلاین : 174
  • تعداد اعضا : 1979
  • آی پی امروز : 414
  • آی پی دیروز : 350
  • بازدید امروز : 977
  • باردید دیروز : 1,239
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 18,260
  • بازدید ماه : 18,260
  • بازدید سال : 168,129
  • بازدید کلی : 2,555,721
  • کدهای اختصاصی

    الکسا